شیشه ای می شکند...


 


 

            شیشه ای می شکند...

 

 

 

یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید...شاید این رفع بلاست

یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل

             یک کودک شیطان آمد

          شیشه پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست

            عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت  مرهمی بر دل

          تنگم می شد...اما امشب دیدم

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی

             پنجره هم کمتر است؟

            دل من سخت شکست اما

        هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید...

 

                                                                                آه...

 




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: